کاقه سیــــــ ـــگار
بعد صبحانه ابروهایش بالا رفت . . .
دنبال کیفش روی صندلی کناری گشت.
درش باز بود. پاکت سیگارش را درآورد.
با چشمهای مهربان تعارف کرد: سیگــــــــــــار ؟!
مات اداهایش، لبخند زدم : نــه !
یکی گذاشت کنار لبش. گوشه ی دیگر لبش گفت:
هر وَخ بعد ِ صبونه دلت سیگار خواس،...
"خــواس" را کشیده و دلبرانه گفت: کبریت زد،
نگرفت. کبریت دوم گرفت. جمله اش را تمام کرد:
بدون که سیگاری شدی!"
خندیدیم،
خنده اش رفت پشت دود غلیظ اولین پک که صورتش را هم از من گرفت
آخرین جرعه ی چای صبحانه که از ته لیوان سرازیر شد روی زبانم،
دیدم شانزده سال است بعد صبحانه به او فکر میکنم !!
برچسبها: